واکاوی جامعه شناسانه خشونت خانگی در ایران (2)
خشونت عاطفی یا بدرفتاری روانی هر عمل لفظی تعریف می شود که در آن فرد بزرگسال به عزت نفس و شایستگی های اجتماعی کودک حمله می کند. تعریف کنفرانس بین المللی سوء رفتار روانی کودکان و جوانان در سال 1983، از
نویسنده: زینب مقتدایی
* انواع خشونت خانوادگی علیه کودکان
بند چهارم- خشونت روانی (عاطفی)
خشونت عاطفی یا بدرفتاری روانی هر عمل لفظی تعریف می شود که در آن فرد بزرگسال به عزت نفس و شایستگی های اجتماعی کودک حمله می کند. تعریف کنفرانس بین المللی سوء رفتار روانی کودکان و جوانان در سال 1983، از بدرفتاری روانی، عبارت است از: «هرگونه رفتار با کودک که طبق استانداردهای اجتماعی و نظر متخصصان، از نظر روان شناختی آسیب زا باشد. یعنی هرگونه رفتاری که بر عملکرد رفتاری - شناختی و عاطفی و جسمی کودک تأثیر سوء داشته باشد. بد رفتاری روانی با کودک خوانده می شود.» براساس این تعریف می توان گفت به لحاظ این که سایر انواع خشونت (جسمی، جنسی و غفلت) با نوعی بدرفتاری روانی همراه است لذا خشونت روانی علیه کودک نه تنها می تواند به شکلی مستقل رخ دهد بلکه می تواند به عنوان نتیجه قهری و تبعی هریک از خشونت های جسمی، جنسی و یا غفلت باشد. از مصادیق بدرفتاری و خشونت روانی علیه کودکان می توان به موارد زیر اشاره کرد:- رفتار و نگرش های منفی مدام نسبت به کودک به صورت کلامی مانند سرزنش مداوم، به کار بردن الفاظ زشت در صحبت با کودکان و شوخی های منفی مکرر با کودک که همگی سبب می شود کودک خود را واقعاً بی ارزش و مستحق توهین بداند. این احساس بی ارزشی کودک را مستعد انواع اختلالات روانی از جمله افسردگی و اضطراب می نماید.
- انتظارات نامناسب با سن کودک و مقایسه کودک با همسالانش باعث ورود فشارهای روحی و روانی شدید علیه کودک می گردد.
- اعمال مقررات و کنترل شدید نسبت به کودک، ترسانیدن او از تنبیه سخت بدنی، تهدیدهای متداول مانند دوست نداشتن کودک، ممنوعیت برقراری ارتباط با دیگران و حتی اظهارنظر و تصمیم گیری برای همه کارهای کودک که او را عملاً از حق انتخاب محروم کرده و مانع از رشد احساس فردیت در کودک می شود.
- به خدمت گرفتن کودک در جهت ارضای نیازهای عاطفی خود: گاهی اوقات والدین، کودکان را در مقام قضاوت قرار می دهند و از آن ها می خواهند در مورد ناعادلانه بودن وضعیت زندگی شان اظهارنظر کنند.
این پدر و مادرها تمام بار عاطفی و هیجانی زندگی شان را روی دوش کودکانشان قرار می دهند حال آن که کودکان، خود نیازمند محبت و حمایت همه جانبه ای هستند.
- مواجهه کودک با خشونت خانوادگی: بدرفتاری شدید و مزمن با همسر در حضور کودک نیز از مصادیق خشونت روانی علیه کودک است. در بسیاری از موارد خشونت خانوادگی، کودکان هرچند خود به طور مستقیم مورد آزار توسط والدین قرار نگرفته اند، اما در خانه حضور داشته و در معرض مواجهه با آن قرار گرفته اند، بدین معنی که یا خشونت را مشاهده کرده اند و یا به طرق دیگری مانند شنیدن صدای مشاجره خشونت آمیز یا مواجهه با عوارض و آثار آن (مانند آثار ناشی از آزار جسمی بر بدن مادر) از آن اطلاع پیدا کرده اند. کودکان به طرق دیگری نیز ممکن است درگیر خشونت میان والدین خود شوند. آن ها ممکن است وادار به دیدن خشونت نسبت به مادر یا همدستی در خشونت توسط پدر شده، از آن ها به عنوان گروگان برای تحت فشار قرار دادن مادر و اعمال کنترل نسبت به وی استفاده شود. تحقیقات پیرامون خشونت درون خانگی روشن ساخته است که مشاهده یا شنیدن موارد خشونت جسمی و روانی میان والدین، آثار روانی بالقوه زیان باری بر روی کودکان به جای می گذارد.
- طرد عاطفی یا کمبود محبت همان طور که در کتب و مقالات مختلف مربوطه آمده است هم به عنوان زیرمجموعه ای از خشونت روانی (عاطفی) قرار می گیرد و هم زیر مجموعه ای از غفلت چرا که غفلت و بی توجهی نسبت به کودک هم از جنبه محبت و هم از جوانب دیگر (تغذیه، بهداشت، آموزش و...) بار عاطفی و روانی منفی ای برای کودک خواهد داشت لذا تقسیم بندی کمبود یا طرد عاطفی تحت عنوان غفلت یا خشونت روانی تفاوتی نمی کند.
*مدل های نظری در مورد کودک آزاری
مدل های نظری اولیه در مورد کودک آزاری و بی توجهی نسبت به کودکان بر عوامل روانی یا سلامت روانی والدین با توجه به دامنة اختلالات و خصوصیات شخصیتی آن ها تأکید دارند. مدل های اخیر به طور فزاینده ای به ترکیبی از عوامل اجتماعی متعدد توجه می کنند."فالر و زیفرت" تمامی عوامل مربوط به خشونت را در سه مقوله دسته بندی می کنند:
۱) عوامل فردی والدین (نظیر اختلالات روانی، افسردگی، مصرف مواد مخدر و ...)،
۲) عوامل مربوط به خانواده (نظیر خانوادة تک والدینی، سپربلاکردن کودک در مقابل فشارهای زندگی، روابط اعضای خانواده و ...)،
۳) عوامل محیطی (نظیر فشار اجتماعی ، فقر یا عقاید فرهنگی و ...).
محدودیتی که مدل های اولیه داشتند این است که آن ها تنها از حوزه های واحد (فرد یا جامعه) یا سطوح بوم شناختی به مسأله می پرداختند. به علاوه، مدل های روان شناختی و جامعه شناختی یک سویه بودند و بنابراین امکان تعاملات بین عوامل علّی را نادیده می انگاشتند. در پاسخ به این مشکلات برخی از مؤلفان تعدادی از مدل های چند حوزه ای و چند عاملی را به وجود آوردند.
"بلسکی" در مدل بوم شناختی خود چهار حوزه یا مقوله را در مورد خشونت علیه کودکان مطرح می کند: سطح خرد، سطح خرده نظام، سطح عمومی یا خارج از نظام و سطح کلان. بلسکی معتقد است در به وجودآمدن پدیدة خشونت هر چهار حوزه اهمیت دارند و باید مورد توجه محقق واقع شوند.
"سی چتی و رایزلی" در مدل خود که به مدل تبادلی معروف است هم به عوامل مشارکت کننده و هم به عوامل حفاظتی اشاره می کنند. در مدل تبادلی عوامل در دو بعد طبقه بندی می شوند: بعد اول دو نوع اصلی تأثیر بر احتمال خشونت را نشان می دهد که این بعد شامل عوامل مستعدساز و عوامل جبرانی است. بعد دوم تداوم و پایداری اثر را نشان می دهد که عبارتند از ناپایدار یا پایداربودن اثر. شرایط مستعدساز و جبرانی با ترکیب با شرایط ناپایدار و پایدارسبب بروز خشونت یا جلوگیری از خشونت می شوند. تصور می شود که این چهار عامل در فرد، خانواده و جامعه وجود داشته باشند. در ساده ترین کاربرد این مدل پیش بینی می شود خشونت علیه کودکان زمانی اتفاق افتد که شرایط مستعدساز بر شرایط جبرانی برتری یابند.
"ولف" مدلی انتقالی را برای توضیح این مطلب که چگونه تضاد والدین- فرزندان شدیدتر می شود مطرح می کند. در این مدل استرس عنصری قلمداد می شود که احتمال تضاد در خانواده را شدیدتر می کند و عدم توانایی والدین در مواجه شدن با فشارهای زندگی باعث خشونت علیه کودکان می شود.
"تون تی من و همکارانش" مدل شناختی- رفتاری را مطرح کرده اند. عناصر کلیدی این مدل عبارتند از توقعات بی جای والدین از کودکان و دادن نسبت های بی جا به کودکان. این مدل عوامل خشونت را در شناخت ها و ارزیابی های والدین جست وجو می کند.
"مک فال" مدل پردازش اطلاعات اجتماعی را مطرح می کند. او در این مدل سه مرحلة شناختی پردازش اطلاعات اجتماعی را مطرح می کند که به مرحلة چهارم - مرحلة دادن پاسخ - منجر می شود. سه مرحلة شناختی شامل:
۱) برداشت از رفتارهای اجتماعی،
۲) تعبیر و ارزیابی و توقعات معنادهنده به رفتار اجتماعی،
۳) انتخاب پاسخ،
۴) دادن پاسخ و اعمال نظارت است.
تئوری هایی را که از دید پدیدارشناسانه به خشونت علیه کودکان نگاه می کنند می توان در مدل پردازش اطلاعات اجتماعی قرار داد. به عنوان مثال، تئوری اِسناد را می توان از اجزای این مدل قلمداد کرد. بر اساس تئوری اسناد والدین خشن رفتار منفی کودک را ناشی از عوامل درونی، ثابت و عام کودک می دانند و آن را این گونه تعبیر می کنند که کودک با رفتار منفی خود می خواهد آن ها را اذیت کند. این والدین با احتمال بیشتری رفتارهای مثبت کودک را ناشی از عوامل بیرونی، ناپایدار و ویژه قلمداد می کنند.
مدل چرخة حیات خانواده را "پیتر ردر و سیلیوا دانکن" مطرح می کنند. این مدل به نظریاتی توجه دارد که در زمینة تعاملات منجر به خشونت مطرح می شوند. آن ها معتقدند که رفتار فرد را باید در زمینة اجتماعی و رابطه ای وی تحلیل کرد. توصیف اجزای رفتار به خودی خود معنای نسبتاً محدودی خواهد داشت، اما اگر آن را در زمینه هایی که رفتار در آن ها رخ می دهد در نظر بگیریم بهتر می توانیم معنای آن رفتار خاص را درک کنیم. بنابراین، باید مشخص کنیم رفتار کجا اتفاق می افتد، افرادی که در آن زمان حاضرند چه کسانی هستند، آن ها قبلاً چه کاری انجام می دادند و با توجه به قبل و بعد از رخداد بیان کنیم که سابقة روابط بین این افراد چگونه بوده و آیا در حال حاضر هیچ تغییر مهمی اتفاق افتاده است یا نه.
علاوه بر این که عملکرد فرد منشأهای وسیعی دارد که در طول سال های گذشته تجربه می شود، اثرات بعدی در نقاط انتقالی چرخة خانوادگی آنان رخ می دهد. حالت های آشکار انتقالی حیات خانوادگی را می توان مواردی نظیر تولد یا مرگ یکی از اعضای خانواده، تکانش خارجی نظیر از دست دادن شغل یا شروع بیماری شدید یا حالت هایی از انتقال روانی نظیر نوجوانی دانست.
همان طور که قبلاً اشاره شد ، مدل های اولیة خشونت علیه کودکان به عوامل روانی و فردی خشونت توجه داشتند بنابراین، می توان گفت که نظریه هایی را که خشونت را عامل غریزی می دانند، مانند نظریات فروید، کنراد لورنز و استور و نظریاتی از این قبیل، می توان در زمرة مواردی قلمداد کرد که مدل های اولیه به آن ها توجه می نمودند. به همین صورت، اگر سیر تکوین مدل های نظری مربوط به خشونت را پی گیری کنیم ملاحظه می شود که مدل های جدیدتر بیشتر به تعاملات و روابط درون خانوادگی و برون خانوادگی اشاره می کنند. در ادامه چند نظریة عمده در این زمینه معرفی می شوند.
نظریة آنجلز کروزو
خشونت و تضاد والدین- فرزندان، طبق تعریف، امری تعاملی است و به منظور فهم این مطلب رهیافتی در سطح کلان به تنهایی کافی نمی باشد. بلکه تحلیلی در سطح خرد ناظر به مبادلات اجتماعی نیز لازم است.الگوهای تعاملی خاص، به عنوان زمینه ای بلافصل برای خشونت علیه کودکان، نقش اساسی بازی می کنند و مطالعة این پدیده نیازمند روش شناسی مشاهده ای است. آنجلز کروزو در مقاله ای تحت عنوان «تضاد والدین فرزند، تعامل خانوادگی زورگویانه و خشونت فیزیکی علیه کودکان» به طرح مسأله می پردازد:
الف) کلید اساسی درک خشونت فیزیکی علیه کودکان در فرایندهای تعاملی فرزندان یافته می شود که به مراتب پیچیده تر از جست وجو در والدین یا فرزندان است.
ب) از نظر دیدگاه رشد، تعاملات منفی، که روابط والدین- فرزند به صورت غیرکارکردی موجود می باشند، توسعة بهینة مهارت های کودکان را تحت تأثیر قرار می دهد.
ج) در سطح کلان ، عواملی وجود دارد که تعاملات خانوادگی را زمینه سازی می کنند و پیشرفت تعاملات در سطح خرد را تحت تأثیر قرار می دهند. در نتیجه، ما نیازمند این هستیم که دو سطح از رهیافت ها را با هم ترکیب کنیم تا به فهم بهتری از خشونت علیه کودکان برسیم.
کودکانی که قربانی خشونت مزمن والدین هستند، علاوه بر این که به لحاظ فیزیکی تهدید می شوند و ضربه می بینند، به واسطة وابستگی عاطفی و جسمی شان به عامل خشونت (والدین) تحت فشارهای روانی هستند.
خشونت علیه کودکان شامل اختلالات تعاملی شدید در خانواده است. خانواده، که می توان از آن به عنوان ماتریسی از روابط نام برد، جایی است که کودک جریان جامعه پذیری خودش را کامل می کند و سرپرستان محرم باید حمایت جسمانی و عاطفی مورد نیاز کودک را فراهم کنند. نگرشی جزیی تر به اعمال والدین، نه به عنوان مقولات دوگانه یا دوقطبی ( یعنی اعمال خوب در مقابل بد )، بلکه به عنوان طیفی از مهارت ها توجه می کند. اعمال مهارتی در این جا عبارت است از حلّ مناسب تضادهایی که در زمینة تربیت کودکان به وجود می آید و به شکل تعاملات مثبت عاطفی به کودکان کمک می کند تا توانایی های خودشان را گسترش دهند.
نظریة پترسون
فرایندها و الگوهای تعاملی از طریق پدیدة پیچیدة تضاد و خشونت والدین علیه کودکان حفظ و تجربه می شود و عواملی را تشکیل می دهد که استراتژی های رفتاری و قراردادی را مورد توجه قرار می دهد. تحقیقی که توسط پترسون و همکارانش در مرکز تعلیم اجتماعی آرگون (OSLC) انجام شد در مورد فرایندهای خانوادگی زورگویانه می باشد که الگوهای خشونت خانوادگی را در تعاملات روزمره نشان داده است. هر چند که علایق این گروه تحقیقی اساساً متوجة توسعة رفتار ضداجتماعی کودک بود، یافته های آنان در مورد فرایندهای اعمال والدینی غیرکارکردی هم چنین برای خانواده هایی که در آن ها کودکان مورد خشونت فیزیکی قرار می گیرند، به کار گرفته شده است.فرض اساسی تئوری مزبور این است که تعداد و وسعت تضادهای والدین-کودکان از طریق مهارت های اندک والدین در کنارآمدن با مسائل کودکان افزایش می یابد. پترسون به عنوان قضیة کلیدی مطرح می کند که تحلیل فرایندهایی که از وقایع تنفرزای پیش پا افتاده و بی ضرر شروع شده و به خشونت فیزیکی در میان اعضای خانواده منجر می شود، باید مد نظر قرار گیرد. بر اساس گفتة پترسون، به نظر می رسد کتک زدن کودک نتیجة فرایندهای زمانی باشد. در این فرایندها ما شاهد حرکتی هستیم که از تعاملاتی که میزان تنفرانگیزی آن ها کم می باشد شروع می شود و به تعاملاتی که میزان تنفرانگیزی آن ها زیاد است منجر می شود.
علاوه بر نظریات کروزو و پترسون که در مورد عوامل تعاملی مؤثر در خشونت بحث کرده اند، محققان دیگری نیز به نقش تعاملات بین اعضای خانواده توجه نموده اند. رهیافت های تئوریک مختلفی مدعی آنند که جامعه پذیری آشفته اثر منفی بر کارکردهای روانی کودک دارد. اعمال آشفتة والدین را می توان به شکل های مختلف مشخص کرد:
ناهمسازی بین والدینی: یعنی یکی از والدین به عمل کودک پاسخ مثبت و دیگری پاسخ منفی می دهد.
یا ناهمسازی می توان درون والدینی باشد: یعنی این که یکی از والدین به یک رفتار کودک در زمانی پاسخ مثبت و در زمان دیگری پاسخ منفی می دهد.
این محققان برای یافتن پاسخی برای این تعاملات ناسازگارانة بین والدین و کودکان به عواملی نظیر انزوای اجتماعی، حمایت اجتماعی و عوامل اقتصادی و اجتماعی توجه می کنند. به عنوان مثال ، والر عنوان می کند که فقدان تبادلات حمایت آمیز مادران منزوی در درون اجتماع باعث به وجودآمدن تعاملات تنفرانگیز بین والدین و کودک می شود. جدایی از روابط اجتماعی مثبت رفتار حمایتی مادر را تحت تأثیر قرار می دهد. بنابراین مادرانی که رفتارهای اجتماعی نامتعادل و ناهمساز دارند، در روزهایی بوده که تبادلات زورگویانه با دیگران در اجتماع داشته اند. به علاوه، مادرانی که رفتارهای اجتماعی آزاردهنده با دیگر بزرگسالان دارند، مشکلاتی نظیر نبود امتیازات اجتماعی و اقتصادی و رنج های عاطفی دارند. کروزو و پونس دریافتند که پاسخ آشفتة مادران به رفتار کودک از طریق عواملی نظیر نبود امتیازات اجتماعی- اقتصادی، افسردگی مادران و مسائل رفتاری کودکان توضیح داده می شوند. علاوه بر این ها، افرادی نظیر ایمون به تضاد زناشویی اشاره می کنند. تعاملات مثبتی نظیر میزان مشارکت، تعاملات هدایت کننده و توافق زناشویی می توانند نقش بارزی در جلوگیری از خشونت داشته باشند. در مقابل رفتارهای منفی، انتقاد زیاد از همدیگر و تضاد زناشویی می تواند نقش بارزی در خشونت داشته باشد.
تحقیقات مختلف نشان می دهند خانواده هایی که در آن ها میزان فراوانی از پرخاشگری لفظی شوهر علیه زن یا زن علیه شوهر وجود دارد، بیشتر کودکان شان را اذیت می کنند.
خشونت خانگی علیه زنان
طبق تعریف اشتروس (1993) خشونت خانوادگی به نوعی پرخاشگری اشاره دارد که در روابط بین زوجین رخ می دهد که تحت عنوان همسرآزاری، خشونت زناشویی، زن آزاری، شریک آزاری توصیف شده است. یافته های یک پژوهش گسترده در سطح جهانی نشان می دهد که در کشورهای توسعه یافته، حدود 28 درصد زنان ابراز می کنند دست کم یک بار مورد خشونت جسمی در طول زندگی مشترکشان از طرف همسر قرار گرفته اند و این آمار در کشورهای در حال توسعه 18تا 67 درصد است. در کشورهای ما نرخ همسرآزاری در طیفی از30 تا 80 درصد برآوردشده است. از دید فمنیست ها که اصولاً رفتار خشن را به معنای رفتار خشن مردان نسبت به زنان و کودکان در نظر می گیرند، علت اصلی خشونت وجود ساختار اجتماعی پدر سالار در جامعه است که در سلسله مراتب سازمان ها و در روابط اجتماعی افراد نیز قابل مشاهده است. انواع خشونت علیه زنان را می توان به روانی، جسمی، جنسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... تقسیم بندی کرد که اکثر پژوهش ها نشان داده اند که خشونت روانی بیشتر اعمال می شود و ابعاد آن از خانواده ای به خانواده دیگر متفاوت است، اما در همه خانواده ها وجود دارد و مختص به خانواده های مسئله دار نیست.یکی از رایج ترین نوع خشونت خانوادگی، خشونت علیه زنان یا همسر آزاری است. الگویی از رفتارهای تهاجمی و اجباری شامل حملات فیزیکی، روانی، فشار و تهدید است که افراد علیه شریک صمیمی شان به کار می برند. فرآیندی که در آن زوج یا شریک زندگی از خود رفتارهای خشونت آمیز بر ضد زوج دیگر نشان می دهد، به بیان دیگر به خشونتی اطلاق می شود که در محیط خلوت و خصوصی خانواده به وقوع می پیوندد. ودر میان افرادی رخ می دهد که به سبب صمیمیت، ارتباط خونی و یا قانونی به هم پیوند خورده اند.
بنابراین یكی از بارزترین خشونت ها در جامعه امروزی، خشونت علیه زنان است و در ایران نیز مانند سایر جوامع جهان مشكل آفرین شده است. هنوز تعریف مانع و جامعی از آن بدست نیامده است. اغلب زن ها به دلایل متعدد چون نجابت، ترس و... شرایط خشونت آمیز زندگی و كتك خوردن از شوهر را بروز نمی دهند و اغلب آن ها آن را طبیعی تصور می كنند و عده ای دیگر معتقدند كسی حرف آن ها را باور نمی كند. اگر هم باور كنند راه چاره ای ندارند. جامعه نه تنها مرد بلكه زن را نیز مسئول اعمال خشن شوهر می داند و علت خشونت، نه در ویژگی های آن ها بلكه در ویژ گی های شوهرانشان است. اغلب این مردها از نظر تحصیلات و در آمد و پایگاه شغلی در سطح پایین هستند، اعتماد به نفس كمی دارند. پذیرش این رفتار بیش از آنكه فردی باشد اجتماعی است و خشونت نسبت به زنان محدود به خشونت بدنی نیست، بلكه هر نوع رفتاری كه مرد به قصد اثبات قدرت برای نظارت بر زن داشته باشد خشونت است، بلكه خشونت روانی، اجتماعی، اقتصادی و جنسی را نیز شامل می شود.
خشونت علیه زنان فقط خاص جوامع عقب افتاده نیست، بلكه در پیشرفته ترین كشورهای جهان وجود دارد و دولت ها بابت این مشكلات باید بهای سنگین بپردازند. این مسئله یكی از سوژه های دارای اولویت در چهارمین كنفرانس حقوق بشر دروین (1997) بوده است و این نكته مهم مورد تأكید قرار نگرفت كه خشونت، جسم، روان و آزادی زنان را تهدید می كند زیرا مردان در اعمال خشونت نقش اصلی را دارند. تأكید كردند كه قضات، دفاتر پلیس، وكالت،كانون های حمایت از خانواده، معلمان، پدران و به طور كلی حامیان حقوق زنان باید ریشه های فرهنگی همسر آزاری را بررسی كنند. همچنین اعلام كردند كه نگرش مردان نسبت به زنان را باید تغییر داد.
*علل و عوامل خشونت علیه زنان
علل خشونت را می توان در سه دسته فردی، تعامل بین فردی و اجتماعی محدود كرد. علل فردی در جنبه های زیستی و روان شناختی، علل تعامل میان فردی در جنبه هایی مانند جنسیت، اقتدارگرایی در خانواده، یادگیری اجتماعی و مشكلات ارتباطی و علل اجتماعی در جنبه های اقتصادی و فرهنگی مورد بحث قرار گرفت.الف: علل فردی
1- جنبه های زیستی: اولین تبیین به مسائل زیستی انسان و تفاوت زن و مرد از این بعد مربوط می شود. برخی فمنیست های رادیكال ادعا كرده اند كه نیروی بدنی مردان سبب بروز خشونت نسبت به زنان می شود. عامل زیستی دیگر، هورمون مردانه، یعنی تستوسترون است كه روان شناسان آن را عامل مؤثری در رفتار پرخاشگرانه مردان دانسته اند . تحقیقاتی توسط استانك (2001) نشان داد كه سطح بالای آن با میزان پرخاشگری در مردان رابطه مثبت دارد. و میزان پرخاشگری در زنان رابطه منفی دارد.2- عوامل روان شناختی: رویكرد روان شناختی، منبع خشونت خانوادگی را در شخصیت یا اختلالات روانی جستجو می كند. در تحقیقی توسط اسفند آباد (1385) و پژوهش دیگرتوسط زنگنه و احمدی (1383) بیان شد كه میزان همسرآزاری در شوهرانی كه سابقه بیماری روانی دارند بیشتر از شوهران سالم است. در پژوهشی در شهرستان خدابنده نشان داده شد كه 25 درصد مردان همسرآزار دچار اختلالات روانی هستند.
3- ناكامی: در شرایطی روی می دهد كه موانع، فرد را از نیل به هدف باز می دارد و او را در انجام رفتاری ناتوان می كند. در پدیده خشونت خانگی ناكامی های مرد بیشتر ریشه در عوامل اقتصادی، تأمین نشدن نیازهای عاطفی مرد در خانواده، ناكامی جنسی در اثر بی اعتنایی زن، شرایط اجتماعی و ابعاد شناختی مرد بررسی كرد.
4- ضعف اخلاقی: عدم پایبندی مرد به اخلاق مهم ترین عامل بروز خشونت خانوادگی از دیدگاه اسلام است. در پژوهش های مربوط به خشونت علیه زنان نیز مشكلات اخلاقی مرد به عنوان یكی از عوامل این پدیده بیان شده است.
5- عدم پایبندی زوجین به اعتقادات دینی: در خانواده هایی كه پایبندی خاصی به ارزش های مذهبی و اصول آن دارند. گرایش به پرخاش و خشونت كمتر است. همسرآزاری نیز در این خانواده ها كمتر به چشم می خورد. چون براساس نظریه خرده فرهنگ خشونت، هر فرهنگی دارای عناصر خاصی است كه شامل( ارزش ها، هنجارها، نگرش و اعتقادات ) كه ممكن است خشونت مردان را كاهش یا افزایش دهد. در واقع به عنوان نوعی خود كنترلی عمل می كنند. كه تحقیق زنگنه و احمدی (1381)، تحقیق مرادی و زندی (1386) گفته های بالا را تأیید می كند.
6- الكل و مصرف مواد مخدر: در الگوی استارت، سوء مصرف مواد به عنوان متغیری بین تکانش گری و خشونت در نظر گرفته شده است. پژوهش های متعدد در ایران از جمله اسفندآباد (1385) و زنگنه و احمدی (1383) بیان می كند كه همسرآزاری جسمی- روانی در شوهرانی كه الكل یا مواد مخدر مصرف می كنند بیشتر از آنانی است كه مصرف نمی كنند. یافته های پژوهش دیگری میزان1/40 درصد مصرف الكل و1/42 درصد اعتیاد به مواد مخدر را خشونت علیه زنان مؤثر می داند. در واقع 14 درصد انحرافات رفتاری شوهر ازجمله اعتیاد علل خشونت است.
گفته های بالا را مقاله خشونت خانوادگی، زنان كتك خورده اعزازی تأیید می كند كه اعتیاد را زا مهم ترین عوامل خشونت اعلام می كند .
7 – متغییر سن: تفاوت سنی زن و شوهر از عوامل فردی مؤثر در بروز خشونت خانگی است. پژوهش های متعدد نشانگر آن است كه افزایش سن، رابطه منفی با درجات خشونت زناشویی دارد. گافمن در بررسی 2000 زوج به این نتیجه رسید كه سن به طور معنا داری جزء عوامل مؤثر بر خشونت شوهر است و هرچه سن افزایش یابد، احتمال بروز خشونت كاهش می یابد. چون با افزایش سن وجود خشونت و رفتار شوهر برای زن عادی شده و آن را می پذیرد و همین پذیرش آن در بروز خشونت از طرف مرد تأثیر دارد و موجب كاهش آن می شود. یافته های پژوهشی نشان می دهد كه بیشترین تعداد قربانیان خشونت را زنانی تشكیل می دهند كه در دامنه سنی 29- 25 سال قرار دارند.
در تحقیق آقابیگلویی و آقاخانی (1379)، میانگین سنی ازدواج زنان آزار دیده 20سال كه 4/62 درصد بین 12تا20سالگی بودند. یافته های پژوهش زنگنه و احمدی (1383)، بیشترین نسبت خشونت دیدگان را در گروه سنی16-30 سال بیان می كند. این پژوهش نشان می دهند كه با افزایش سن، در دامنه سنی بالا خشونت كاهش می یابد.
8- هوش و تحصیلات: خانواده های تحصیل كرده با آگاهی یافتن بر راه های كنار آمدن با تعارض ها در روابط نزدیك، خشونت در خانواده راكمتر كرده و از شیوه های معنوی برای حل مسئله كمك می گیرند. یافته های پژوهش اسفندآباد( 1385) بیانگر آن است كه همسرآزاری با سطح تحصیلات زوج ها رابطه معنا دارمعكوس دارد به طوری كه زنان دارای تحصیلات بالاتر كمتر از زنان دارای تحصیلات پایین تر مورد همسرآزاری قرار می گیرند . در تحقیق مرادی و زندی (1386) نیز رابطه معناداری بین تحصیلات وخشونت وجود دارد. میانگین تحصیلات آن ها نیز63/9 سال بوده است. یافته های پژوهش دیگری ارتباط بسیار قوی تحصیلات پایین با رخداد این پدیده ی اجتماعی را مشخص كرد كه با نتایج مطالعات دیگر از جمله تحقیق زنگنه و احمدی (1383) مطابقت دارد. اما در تحقیق یزدخواستی و شیری (1387) از مقایسه ی تحصیلات زنان و شوهران می توان دریافت كه فرضیه ی مؤثر بودن اختلاف تحصیلی در بروز رفتارهای خشونت آمیز طبق نظریه ی تضاد منابع، به طور كامل تأیید نمی شود. چرا كه در نزدیك به 40درصد از نمونه ها، خشونت خانگی در بین آن ها وجود داشته است. یافته های تحقیق صالحی و صالحی (1384) بیان می كند كه همسرآزاری با سطح تحصیلات زوج ها رابطه معكوس معنی دارد به طوری كه زنان دارای لیسانس كمتر به نسبت زنان دارای تحصیلات پایین تر مورد همسرآزاری قرارمی گیرند.
ب: علل ارتباطی بین فردی در ایجاد خشونت
چون پدیده خشونت امری ارتباطی می باشد، بهتر است كه واحد تحلیل به جای افراد، روی تعامل های میان آن ها ازجمله تعامل زن و شوهر قرار گیرد.1- جنسیت: فمنیست ها، ریشه های خشونت نسبت به زنان را در روحیات جنس مرد و نقش های مردانه جستجو می كنند. خشن بودن جنس مرد به عنوان الگوی مطلوبی در بسیاری از جوامع پذیرفته شده است. همچنین ابزاری برای كنترل رفتار جنس مؤنث و ایجاد تبعیت و وابستگی زنان است.
می توان مرد سالاری را به عنوان سازمانی نظام یافته از فرادستی مردان و فرودستی زنان برشمرد. در واقع بر توضیح و تبیین علل نابرابری زنان و مردان در جامعه تأكید دارند. در واقع استمرار و تداوم خشونت در جامعه توسط مردان، فرادستی آنان را نسبت به زنان تداوم می بخشد. در واقع ایجاد كنترل و محدویت بخش مهمی از اعمال خشونت علیه زنان است .
2- یادگیری: پژوهشگران بسیاری، نقش آموزش الگو های خانواده از خانواده را تأیید كرده اند و كودكان نقش های همسری و والدین را با مشاهده می آموزند، از جمله می فهمند كه بدرفتاری و خشونت امری بهنجار است. همچنین مردانی كه در كودكی مورد خشونت و سرزنش والدین قرارگرفته اند. احتمال بیشتر دارد كه با همسران خود بدرفتاری كنند. یعنی شیوع اكثر همسرآزاری ها (زن آزاری) از خانواده و رفتار والدین است. یافته های پژوهش نشان داد كه رابطه مثبت و معنی داری بین تجربه خشونت والدین و مشاهده خشونت والدین زوجین در خانواده وجود دارد كه طبق نظریه یادگیری اجتماعی خشونت آموخته می شود و طبق نظریه انتقال نسل ها خشونت از نسلی به نسل دیگر از طریق مشاهده، انتقال می یابد.
3- نوع ازدواج: اجباری بودن ازدواج و تعدد زوجات از عوامل مؤثر در بروز خشونت خانگی علیه زنان در ایران است. ازدواج اجباری، سازگاری زن و شوهر را دشوار می كند و میزان رضایت زناشویی را كاهش می دهد. یافته های پژوهشی نشان می دهدكه آن هایی كه آشنایی قبل از ازدواج داشته اند 6/81 درصدشان این نوع مشكلات را كم اهمیت دانسته اند، یعنی نبود امر اجبار در انتخاب همسر مساله ای مهمی در جلوگیری از بروز خشونت علیه زنان است. زنگنه و احمدی (1383) رابطه معكوس و معناداری بین میزان آزادی زوجین در انتخاب همسر و هریك از انواع خشونت بر ضد زنان را نشان داد. یعنی با افزایش میزان آزادی زن، انواع خشونت شوهران بر ضد زنان كاهش می یابد. طبق یافته های یزد خواستی و شیری (1387) ازدواج های ارادی و خود خواهانه نیز لزوماً با تفاهم و عدم خشونت همراه نیست.
4- دخالت اطرافیان: وضعیت فرهنگی اجتماعی برخی كشورها، ازجمله ایران به گونه ای است كه بین خانواده اصلی و خانواده های تابعه وابستگی زیادی وجود دارد. كه گاه دخالت های بی جای آن ها باعث مشكلات خانوادگی می شود. بسیاری از مشاوران در ایران پس از ترسیم چرخه خشونت متوجه شدند كه خشونت بعد از بازگشت شوهر از خانه خویشان صورت می گیرد. اما نوع رفتار زن نیز عامل مهمی در دخالت خانواده شوهر است. پژوهش های متعددی در ایران نقش دخالت خویشان را در بروز خشونت خانوادگی بررسی كرده اند.(مرادی و زندی1386، زنگنه و احمدی1383، بگر ضایی1382، آقابیگلویی و آقاخانی 1379 ). استمرار دخالت خویشان در زندگی زوجین می تواند یكی از عوامل طلاق باشد.
5- مشكلات ارتباطی: محمدخانی(1385) در پژوهش خود درباره نیمرخ مرتكبان خشونت پس از بررسی عوامل عبارتند از: مدیریت خشم، سابقه بزهكاری، تعارض، مشكلات ارتباطی، خصومت جنسی، حسادت، آشفتگی ارتباطی، سابقه آزاری جنسی و كنترل خود و اجتماعی شدن.
تحقیقات بسیاری از محققین از جمله آقابیگلویی و آقاخانی (1379)، زنگنه و احمدی(1383)، صالحی و صالحی (1384) اثبات كرده كه داشتن مشكلات ارتباطی با همسر با همسر آزاری رابطه معنی دار دارد. چون زوجین در ابتدای زندگی شناخت كافی از یكدیگر ندارند بنابراین دچار مشكل شده و نسبت به یگدیگر خشونت می ورزند. نتایج تحقیقات نشان داد كه 60 درصد زنان مورد مطالعه اختلاف و درگیری شان با شوهر بلافاصله پس از ازدواج بود. یا بیشترین نسبت خشونت شوهران بر ضد زنان به زوج هایی تعلق داشت كه طول مدت ازدواج آن ها بین 0- 5 سال است. یعنی سال های اول ازدواج است.
ج: علل اجتماعی– اقتصادی
نگاه یك فرهنگ به خانواده، زن و خشونت، ساختار اجتماعی و قوانین حاكم بر یك جامعه، وضعیت اقتصادی و عقاید و باورهای مردم، از اموری است كه در سطح كلان می تواند به تبیین خشونت خانگی كمك كند.1- زمینه های اقتصادی: یكی از عوامل مؤثر بر خشونت خانگی مردان، اموری مانند نوع شغل، بیكاری، وضعیت اقتصادی خانواده و شغل زن است. بیكاری و مشكلات اقتصادی همراه آن عامل مهمی در بروزتنش های خانوادگی و خشونت های ناشی از آن است. معمولاً افراد بیكار با احتمال بیشتری اقدام به خشونت علیه زنان می كنند. افراد شاغل چون دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند، رفتار خشونت آمیز كمتری دارند. بسیاری از پژوهش ها در ایران این مسئله را اثبات كرده اند كه بیكاری و نداشتن درآمد مناسب عامل مهمی در بروز خشونت در خانواده و پیامد آن ممكن است، طلاق باشد. زنگنه و احمدی (1383)؛ شوهران شاغل در مقایسه با شوهران غیرشاغل كمتر به انواع خشونت بر ضد همسرانشان اقدام كرده اند. به عبارتی درآمد شوهر رابطه معكوس و معنی دار با انواع خشونت علیه زنان دارد. آقابیگلویی و آقاخانی (1379)؛ 9/71 درصد مشكلات اقتصادی را در حادث شدن خشونت و پرخاشگری عنوان كرده اند.
2- وضعیت اقتصادی زنان: یكی از عوامل ساختاری مؤثر بر آسیب پذیری زنان فرآیند به حاشیه رانده شدن او در تقسیم كار اجتماعی و عدم دسترسی یكسان وی با مرد به منابع ثروت می باشد و همین واقعیت یكی از مهم ترین عوامل ضعف و بی قدرتی زن است. تقسیم كار و تقسیم نقش اجتماعی– اقتصادی باعث شد تا زن از نظر مالكیت و تولید به مرد وابسته شود و به دنبال آن انواع وابستگی های فكری و روانی، مردان پدید آمد. در این شرایط خشونت امر موجهی برای مهار زنان است. این نگاه ریشه در رویكرد فمینیسم چپ ماركسیتی دارد كه بر نابرابری زنان در مناسبات تولید تأكید می كند و ریشه خشونت را در توان اقتصادی می داند كه در اختیار مردان است. به نظر می رسد كه اشتغال زن و توانایی اقتصادی او بیشتر در پیشگیری از استقرار خشونت نسبت به وی مؤثر است. آقابیگلویی و آقاخانی (1379)؛ بیشتر زنان آزار دیده خانه دار هستند و میزان آزار جسمی در زنان شاغل كمتر است كه شاید به دلیل استقلال مالی، كم اهمیت دانستن مسائل بیرونی این زنان باشد. صالحی و صالحی (1384)؛ زنان شاغل بیشتر مورد خشونت واقع شدند تا زنان غیر شاغل و خانه دار. در واقع طبق نظریه ی منابع وقتی تفاوت درآمد یا تفاوت تحصیلات یا تفاوت منزلت شغلی زوجین به نفع زن بالاتر باشد، میزان خشونت شوهران بر ضد زنان بیشتر است. چون از خشونت به عنوان منبعی برای اثبات قدرت و برتری خود استفاده می كنند. در پژوهش یزد خواستی و شیری (1387)، اشتغال زن رابطه معكوس با خشونت خانوادگی ندارد یعنی شاغل بودن زن در افزایش یا كاهش خشونت تأثیری ندارد.
3- عوامل فرهنگی: تقدس خانواده و نگهداری اطلاعات مربوط به آن در چهار دیواری خانه، خصوصی بودن فضای خانواده را در عرصه عمومی و خصوصی بیان می كند كه اساس نظریه پنهان كاری تشكیل می دهد كه از علت های استقرار خشونت علیه زنان می باشد. عامل فرهنگی دیگر، پذیرش و مشروعیت اعمال خشونت نسبت به زن در خانواده در بسیاری از جوامع است. قرن ها كتك زدن زنان و كودكان از عناصر ضروری نظام خانواده مردسالاری محسوب می شده است. برای تنبیه و ضرب و شتم زن توسط شوهر، مجوزهای فرهنگی وجود دارد كه در میراث فرهنگی مختلف گذشته یافت می شوند. طبق نظریه فرهنگی، فرهنگ مجموعه ای از ارزش ها و ارتباطات است كه از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابدكه بر رفتار كنونی و آینده ی انسان تأثیر می گذارد. یافته های پژوهش صالحی و صالحی (1384)؛ عوامل فرهنگی را به میزان (6/12 درصد) در بروز خشونت مؤثر می دانند. در جاهایی دیده شده كه آداب و رسوم محلی و قومی نیرومند تر از قانون علیه زنان عمل می كند. همین پژوهشگر می گوید یكی دیگر از دلایل ادامه خشونت علیه زنان، تحمل آن از سوی خود زنان است كه این قضیه با شرایط درماندگی آموخته شده مطابقت دارد كه زن به این نتیجه می رسد كه تلاش او برای تغییر مرد بی فایده است، بنابراین با این شرایط سازش می كند و این اغلب در زنان سنین بالاتر دیده شده است. اما زنان جوانان اغلب در مقابل شوهران خود حالت دفاعی و مقاومتی می گیرند.
4- عوامل سیاسی: تحلیل های ساختاری خشونت نسبت به زنان به بررسی مناسبات قدرت می پردازد که نتیجه اش شکل گیری پدرسالاری سیاسی، دولت های مرد سالار، رجال سیاسی، نقش های درجه چندام اجتماعی و منزلتی برای زنان و موقعیت های پایین اجتماعی، مدیریتی، اداری برای آنان بوده است. دیدگاه فمنیستی، خشونت مردان را انعکاس نظامی از حاکمیت مردان جامعه بر زنان می داند. در مجموع نگاه سیاسی به خشونت علیه زنان عمدتاً به حاکمیت مردانه در بیشتر نهادهای اجتماعی برمی گردد.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}